سینا جونمسینا جونم، تا این لحظه: 16 سال و 8 ماه و 25 روز سن داره

کیمیا و سینا

خداجون خیلی دوستت دارم

ماه من ، غصه چرا ؟! آسمان را بنگر ، که هنوز، بعد صدها شب و روز مثل آن روز نخست گرم وآبي و پر از مهر ، به ما مي خندد ! يا زميني را که، دلش ازسردي شب هاي خزان نه شکست و نه گرفت ! بلکه از عاطفه لبريز شد و نفسي از سر اميد کشيد ودر آغاز بهار ، دشتي از ياس سپيد زير پاهامان ريخت ، تا بگويد که هنوز، پر امنيت احساس خداست ! ماه من غصه چرا !؟! تو مرا داري و من هر شب و روز ، آرزويم ، همه خوشبختي توست ! ماه من ! دل به غم دادن و از ياس سخن ها گفتن کارآن هايي نيست ، که خدا را دارند ... ماه من ! غم و اندوه ، اگر هم روزي، مثل باران باريد يا دل شيشه...
27 ارديبهشت 1390

ماجراهای مامان و جوجوهاش

سلام گلای نازم بازم ببخشید این چند روز مامان یه کم درگیرتر شده واسه همین نتونستم تا حالا براتون چیزی بنویسم الان شما دوتا مثل فرشته ها با بابایی خوابیدین . منم این روزا راستشو بگم چون پستم داره توی اداره عوض میشه خیلی نگرانم و طبق معمول وقتایی که استرس دارم خواب از کله ام میپره خوب بگذریم  روز جمعه یه خانم اومده بود خونه که یه کم تو کارای خونه کمکم کنه . توی همین گیرودار باباجون و مامان جونم اومدن خونمون آخه برای شما دو تا یه جعبه گنده توت فرنگی خریده بودن «دستتون درد نکنه مامان جون و باباجون » وقتی دیدن سینایی ، شما هرچی من مرتب میکنم از اون طرف به هم میریزی میخواستن تو رو ببرن توی کوه و کمرا یه...
27 ارديبهشت 1390

مامان و فرشته هاش

سلام فرشته های کوچولوی من امروز صبح مامان و بابایی خواب موندن و بهو ساعت یه ربع به هفت بابایی از خواب پرید و منو بیدار کرد اما وقتی بلند شدم دیدم کیمیا خانمم که بیداره و داره کیفشو آماده میکنه قربونت برم دختر سحرخیزم که همیشه به راحتی صبح بیدار میشی . اما سینای خواب آلوی من هنوز خواب بود و با کلی قلقلک و جیک جیک کردن من بیدار شد و از همون اول بنای ناسازگاری رو گذاشت "من مهد نمیرم منو ببر خونه باباجون قول میدم پسر خوبی باشم و نی نی پارسا رو اذیت نکنم" خلاصه با کلی ناز بلند شدی و برام شرط گذاشتی که کت و شلوار جدیدتو که خاله مهشید برات سوغاتی آورده بپوشی ( راستی خاله جون کلی زحمت کشیده بود و براتون خرید کرده بود دستت درد نکنه خاله جونی که...
22 ارديبهشت 1390

کیمیای گلم .سینای نازم : از دست شما دو تا وروجک

دیروز ظهر بعد از اینکه ناهار خوردیم کیمیا جونم کلاس زبان داشتی طبق معمول بازم من فداکاری کردمو شمار رو بردم کلاس تا بابایی یه کم استراحت کنه. چندروز قبل برات یه عینک افتابی خریدم یادته ؟ دیروز با شیطنت تمام جوری که من متوجه نشدم اونو با خودت بردی کلاس زبان تا به دوستات نشون بدی و به عبارتی پز بدی! اما بردن همانا و گم کردن اونم همانا وقتی با بابایی اومدیم دنبالت به من میگی مامان ببین عینکم توی داشبورد نیست من غافل از همه جا بیخبرم در داشبورد رو باز کردم که نگاه کنم اونوقت خودت گفتی "آخه با خودم بردم کلاس اما الان توی کیفم نیست" امان از دست تو آخه عینک که بال نداره که از توی کیف تو بپره توی داشبورد عزیز دلم وقتی بهت اینو گفتم سینا...
14 ارديبهشت 1390

خرید عینک

سلام گلهای نازم دیروز بالاخره عینک آفتابی رو که سه هفته پیش سفارش داده بودم آماده شد وقتی رفتم بگیرم شما دو تا وروجک همراه من اومدین و توی مغازه آقا سینا یه ریز میگفت برای منم عینک آفتابی بگیر خلاصه بعد از کلی کشمکش براتون دو تا گرفتم سینا جونم خیلی ذوق کرده بودی مثل این عینک ندیده ها ، نه که اصلا براتون نمیخریم وقتی رسیدیم خونه میگفتی چرا عینک تو ، جا مدادی داره اما مال من نداره برو جامدادی عینک بابا رو برام بیار منو مجبور کردی برای اینکه آروم بگیره جعبه عینکمو بهت بدم تو هم اون گذاشتی توی جعبه و تا اخر شب همراه خودت داشتیش آخه مامانی یه ذره از آبجی یاد بگیر قربونش برم مثل خانما رفتار میکنه نه مثل این بچه های ندید بدید راستی ...
12 ارديبهشت 1390

روز معلم مبارک

هر چه آسمان را رصد می کنم  هیچ ستاره ای را به درخشش تو نمی بینم .  شکوهت پاینده باد که درخشانترین ستاره ای  .  روزت پیروز و خورشید نامت درخشنده باد . روز معلم رو به همه معلم های دلسوز و مهربون علی الخصوص مامان مهربونم که همه زندگیشو وقف تربیت ما کرد و الان برای شما دو تا نازگلم کم نمیذاره تبریک میگم. ...
12 ارديبهشت 1390

کنکور خاله

امروز خاله مهشید کنکور دکتری داره از شما دو تا فرشته خوشگلم خواهش میکنم براش دعا کنین که قبول بشه کیمیای نازم شما هم امروز میان ترم زبان داری از خدا میخوام بازم مثل همیشه نمره اولو بیاری گل نازم   راستی چند روز قبل عید توی نی نی سایت یه سایت دیدم که توش تقویم دیواری رو با عکس بچه ها چاپ می کرد منم که ذوق این کارام بلافاصله رفتم و یه تقویم برای خودمون و دو تای دیگه واسه باباجون و مامانی سفارش دادم چند روز پیش رسیدن خیلی خوب شده بودن و کلی ذوق زدیم با هم تازه مامان جون و مامانی هم خیلی خوششون اومده بود قربونتون برم حالا واستون عکساشو میذارم ببینین    تقویم خودمون 5...
6 ارديبهشت 1390

یک روز به یاد موندنی برای کیمیای نازم

دختر گلم امروز رفتی اردو خیلی خوشحال بودی امیدوارم بهت خوش بگذره و حسابی کیف کنی صبح میگفتی مامان یکی از دوستامو مامانش اجازه نداده بیاد چون میترسه که بیاد و کاریش بشه منم بهت گفتم خوب مامانی حق داره چون میترسه با این رانندگیهای الان اتفاقی براش بیفته منم خیلی میترسم اما چون تو خیلی دوست داری به خدا توکل کردم اما تو گفتی ولی مامان از قیافه تو که ترسیدن معلوم نیست آخه خوشگلم انشاالله وقتی مامان شدی میفهمی من چی میگم توی این دوره زمونه واقعا بچه بزرگ کردن ترس داره دوستت دارم دختر گلم ...
6 ارديبهشت 1390

سینای گلم : هنر آقا سینا

دیروز ابجی کیمیا میخواست یه کتابچه زبان درست کنه و نیاز به قیچی داشت و خلاصه وقتی کارش تموم شد از اونجایی که خیلی مرتبه اونو همونجا گذاشت من بیچاره هم که توی آشپزخونه طبق معمول سرگرم بودم یهو دیدم جیغ کیمیا در اومد و گفت : " مامان بیا سینا موهاشو برید" اومدم دیدم بعععله آرایشگری در حد تیم ملی یه کم بالاتر از موهای پیشونیتو قیچی زده بودی حالا نه روی خنده داشتم و نه میتونستم با تو که مثل بچه خرگوشا ترسیده بودی دعوا کنم آخه خودت بگو چکارت کنم دفعه اولت که نبود مامانی این دفعه سوم بود که از این هنرا میریختی صبح که میخواستم ببرمت مهد یه عالمه با موهات ور رفتم تا یه کم قایمشون کنم اما بازم دیده میشد امان از دست تو بچه ...
4 ارديبهشت 1390